دود چراغ خوردگانمان ، کمر خم شدگانمان ، پیشانی به سجده رفته گانمان ، چشمان به کتاب وعلم دوختگانمان ، تا سحر برکتاب وعلم ، خفته گانمان ، صادقان بی ادعاّیمان ، فاضلان رنجدیده مان ، پیشکسوتان درغم نشسته مان ، دانشمندان ومعلمین فراموش شده گانمان ، درحسرت نشستگان وامیدوارنمان ، چشمان اشکبارمادران وپدرانمان وآنانکه علم سپید را برلوح سیاه تخته نگاشتند ومرکب جانشان رافدای انسانها کردند و دستـان لـرزانشـان همچنـان می نگـارد وتبسم غرورافتخارشان سالهاست گردنشسته وهزاران انسانی که دردخمه های ساده خود با خدای خود رازونیازمی کنند با آنکه قلبی کوچک دارند ولی به وسعت آسمان و کهکشاست .
آری اینـان شایسته سالاران ، هستند ما اینان شایسته گان بی ادعائی هستند که هنوز هم با دستان لرزان خود می نگارند.
معشوقی درقلب داشته ودارند که با او سخن می گویند . اینان همچون مولایمان حضرت علی علیه السلام وردشان را باچاه می گویند.
آری شایسته گان سرزمین ما ایران کم نیستند . باید آنها را جستجویشان کرد. باید ازلا به لای جامعه گردنشسته وازکوچه پس کوچه های ایران زمین پیدایشان کرد.
اینان قلبهایشان برای جوانان مسخ شده می طپد ، اینان ازعلم های بی عمل وفسیل شده دررنجند.
ای کاش معنای شایسته سالاری ، واقعی می شد ، ای کاش علی گونه قضاوت می کردند. ای کاش رابطه سالاری به شایسته سالاری تبدیل می شد. ای کاش مسئولین بی درد حرمت خون شهیدان را پایمال نمی کردند.
« خداوندا تو می دانی که انسان بودن وماندن دراین دنیا چه دشواراست »
« چه رنجی می کشد آنکس که انسان است وازاحساس سرشاراست »
ای کـاش شـایستـه سـالاری دیگـر رؤیا نبود وبه حقیقت می پیوست . ای کاش رابطه ها به ضابطه ها تبدیل می شد. ای کاش شایسته گان جوان تحصیل کرده ما ، راحت فروخته نمی شدند.
ای کاش مرّفهین بی درد ، درد را احساس می کردند. ای کاش خدا این قدرصبورنبود و وعده هایش آنی بود.
راستی به قول معینی کرمانشاهی شاعرمعاصر « عجب صبری خدا دارد »
اگرمن جای او بودم ، همان یک لحظه اول، که اول ظلم را می دیدم ازمخلوق بی وجدان ـ جهان را با همه زیبائی وزشتی به روی یک دگرویرانه می کردم .
اگر من جای او بودم که می دیدم یکی عریان ولرزان ، دیگری پوشیده ازصدجامه رنگی ، زمین وآسمان را واژگون مستانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد ، عجب صبری خدا دارد!
چرا من جای او باشم ـ نه ـ نه ، همین بهتر که اوخودجای خود بنشسته وتاب تماشای تمام زشتکارهای این مخلوق را دارد وگرنه من بجای او چوبودم ، یکنفس کی عادلانه سازشی با جاهل وفرزانه می کردم .
اگرنظاره گرمرفهین بی درد باشیم ، خواهیم دید ، انسانها ازدیدآنان ، همچون بردگانند ، آنان تفکری را سپوتین مانند دارند ، گویی احساس وانسانیت درآنان مرده است .
مرفهین بی درد جز به استثمارکشیدن افراد ضعیف به هیچ چیز دیگر نمی اندیشند ، آنان هاله ای دورخود کشیده اند که گویا خود را نژادی برتر می بینند وانسانها باید بدون چون وچرا فرمانبر آنان باشند. اینان هرگزطعم گرسنگی وتشنگی را نچشیده وعرق جبین را ندیده و آزمایش نکرده اند . اینان بردگی را از نوزنده کرده اند. حتی به کودکان وفرزندان خود نیزآموخته اند اینچنین باشند.
آری بیاد کودک خردسال فقیروپژمرده ای درکلاس اول ابتدائی افتادم ، که درجواب درس معلم بخاطرمی آورد. معلم می گفت : باباآب داد ومن یادم آمدآخرین باری که باباجان داد.
معلم گفت : آب را با کدام الف می نویسند ، بچه ها فریاد زدند ، با آی کلاه دار ، و من یادم آمد که بابا اصلاً کلاه نداشت .
معلم گفت : نان را با کدام نون می نویسند ، بچه ها فریاد زدند ، نون کوچک ، نون بزرگ ، ومن یادم آمد نان سفره ما همیشه کوچک بود. معلم گفت : دارا توپ دارد. ومن یادم آمد که دارا تانک نیزدارد ، دارا بانک نیزدارد وآخرین باربابا زیردست دارا جان داد.
اگردارا توپ وتانک وبانک دارد ، اسد اسب دارد. اسد داس دارد . اسد ایمان دارد.
آری با کدامین بیان مرّفهین بی درد را تشریح کنم ، که گاهاً برمسند نشسته اند وبرمردم می تازند وآنان را به مسخره می گیرند وچون بردگان انسان نما تحقیرشان می کنند. آنان هرگزفکر نمی کنند ونمی خواهند فکر کنند که هستی آنان به هستی اینان بستگی دارد.
یادش بخیر اول انقلاب ، که به مرّفهین بی درد می گفتند : « ازکجا آورده ای ؟» راستی فکر کرده ایم ، چرا از عـدالت وانصـاف ، صـداقت وپاکی فاصله گرفته ایم ، کردارونیّت های نیکمان کجا رفته ، پیوندهای انسانی گذشته مان چرا فراموش شده ، عاملان آن چه کسانی هستند؟
وقتی ما فرهنگیان ، به گذشته مان می اندیشیم که 30 سال درخدمت آموزش وپرورش ونونهالان وجوانان این مملکت صادقانه کارکرده ایم باید به خود ببالیم .
بسی جای تاسف است که این استوانه ها واین شایسته گان علم ، بدست فراموشی سپرده شده اند ،مسئولین فراموش کرده اند که چند صباحی آنان نیزبازنشسته خواهند شد ومسئولین جدید ، آنان را نیزبه فراموشی خواهند سپرد.
« بنظرشما اگرشایسته سالاری میزان ومعیارارزش ها شناخته می شد. اگر صداقت وپاکی حاکم می شد. اگرعدالت اجرا می گردید. اگر ایثاروگذشت شهیدانمان جامه عمل می پوشید ، کشورمان ، ایران عزیزبه مدینه فاضله نزدیک نمی شد؟
امیدواریم ، مرفهین بی درد به خودآیند وتاقلبشان ازتپش نیفتاده به ملت بازگردند وصداقت ، پاکی ، گذشت ، برابری ومساوات ، انصاف واحساس را به زیردستان هدیه دهند ومطمئن باشند که :
همیشه خداوند آمرزنده ومهربان است .
تقی بهداد فر ، متولد 1317 ـ اصفهان
نام نیک رفتگان ضایع مکن تا بماند نام نیکت برقرار
اززمان کودکی ام بگویم ، دوران ابتدائی را دردبستان جلالیه درخیابان احمدآباد اصفهان به پایان بردم ، دوران متوسطه را تا سیکل دردبیرستان علیه بودم ، وبعد وارد دانشسرای تربیت بدنی شدم وپس ازاتمام دانشسرا به استخدام آموزش وپرورش درآمدم ودرریزلنجان مشغول شدم که امروز به زرین شهر معروف می باشد وبعد ازدوسال به سده یاهمایونشهر ویاخمینی شهر امروز منتقل شدم ، وبلافاصله دیپلم ششم ادبی بطورمتفرقه یا آزاد گرفتم ، ودرکنکوردانشکده ادبیات آن زمان شرکت کردم ودررشته زبان به اخذ درجه لیسانس نائل آمدم ، ودرخلال دانشجوئی وکاربه ریاست دبیرستان عماد خمینی شهر منصوب شدم ، وپس ازاینکه به اصفهان منتقل شدم ، باسمت دبیرزبان دردبیرستانهای علیه وهراتی مشغول شدم ، وبازدرخلال همین زمان لیسانس دوم خودرا که دررشته فلسفه وعلوم تربیتی بود به پایان بردم ، ودرسال 1342 بنا به پیشنهاد استاد عزیزوفرهیخته زنده یاد جناب آقای ابراهیم هورفربه سمت معاونت دبیرستان ادب برگزیده شدم ، وبعدازدوسال استعفا دادم ، وبه تدریس زبان دردبیرستان سعدی وهراتی پرداختم ، چون عاشق کلاس ودانش آموزبودم ، درهمین ایام دردبیرستان سعدی بارها برای بنده دستگیری های مکررازطرف ساواک پیش آمد توام با زندان وشکنجه وغیره تا اینکه مرحوم آقای دکتر ابراهیم نیلفروشان ریاست دبیرستان سعدی را به عهده گرفتند وبه پیشنهاد ایشان به سمت معاونت دبیرستان سعدی منصوب شدم ودیگر دراین سمت بودم تا اینکه دبیرستان سعدی به علل مسائل امنیتی وخیزش انقلابی دانش آموزان منحل وبه شهربانی ونیروی انتظامی تحویل گردید ، وبنده بازبه دبیرستان ادب منتقل شدم که دراین زمان زنده یادجناب آقای سیدالاسلام ریاست دبیرستان ادب را به عهده داشتند وبنده هم بعنوان معاون دردبیرستان ادب مشغول بودم تا اینکه ایشان برای طرح نظام جدید درسال 1353 به خارج اعزام گردیدند ، وبنده به ریاست دبیرستان ادب منصوب شدم وتا سال 1358 دراین سمت بودم ، که البته داستانهای زیادی دراین مدت داشتم ، ولی بارزترازهمه ومهمتر ، پیشرفت تحصیلی دانش آموزان ، واداره بیش ازدوهزاردانش آموز درروزانه این دبیرستان وتقریباً معادل همین تعداد دانش آموز درشبانه این دبیرستان بود، ودیگرموفقیت دانش آموزان درکنکورسراسری ونفرات اول کنکورسراسری درسالهای مختلف ازقبیل ، شایگان ، قضاوی ، مزدک ، پویا ، که حالا هرکدام ازبزرگان علم ودانش وبه مقام والا وپرفسوری رسیده اند وقبولی بیش از 98 درصد دردانشگاههای مختلف که البته این خود، مدیون زحمات اساتیدی گرانقدرودبیرانی ارجمند وبا شخصیت بودکه به کارشان وحرفه شان معتقدوپای بند بودند ، که من همین حالا دستهای آنها را که زنده اند می بوسم وآنهاکه روی درنقاب خاک کشیده اند برای آنها طلب آمرزش وشادی روح آنها رادارم ، ودیگربرنامه ریزی دقیق ومنسجم که بهیچ وجه درآن اتلاف وقت دانش آموزوجود نداشت ، وجو صمیمی ومردمی درمدرسه ، که البته خاطرات زمان انقلاب بسیاراست وطولانی وازحوصله این مقال خارج می باشد، فقط به این بسنده می کنم که دبیرستان ادب پیشرو درامرمبارزه وجوّ ضداستبداد ، واستثماربود، وهم دبیرانی مبارز ، وهم دانش آموزانی فهمیده ومبارزداشت وازاین رومادرگیریهای زیادی باساواک ومقامات امنیتی داشتیم ، بالاخره سکان این کشتی تاسال 1358 دردست اینجانب بودودرسال 1358 استعفادادم ، ودرسال 1360 درسن 43 سالگی دراوج کارآیی وتجربه مجبوربه بازنشستگی شدم ، درهرحال خدا را سپاسگزارم که درتمام مدت 25 سالی که کارکردم فقط وفقط به خاطرخدا وپیشرفت این مملکت وهمه هموطنانم بود وفقط به عظمت این مملکت وترقی آن می اندیشیدم ، واین شرح حالی بسیار مختصر بود که خیرالکلام قل ودل ـ با آرزوی توفیق ازخدای بزرگ برای همه وعظمت وپیشرفت ایران عزیزوبزرگ .