بازنشستگان دارای اطلاعات وتجارب شغلی ارزشمندی هستند ، لازم است ترتیبی اتخاذ گردد تا جامعه خصوصا جوان ترها به نحوی ازان بهره مند گردند ؛ دراین راستا خبرنامه "اشارت " درنظردارد هرشماره بایکی از بازنشستگان فرهیخته و اثرگذارکه دردوران خدمت و پس ازان ، خدمات ارزنده ای را به جامعه ارائه داده اند ، گفت وگوداشته باشد ، دراین شماره با جناب اقای رضا حقانی ( عضوهیئت مدیره کانون دردوره های دوم تا چهارم ) که ازفرهیختگان موفق دوران خدمت و ازفعالان اثرگذار دوران بازنشستگی است ، گفت وگو داشتیم که ازنظرتان می گذرد.
اینجانب رضا حقانی فرزند احمد سال 1313 دردستگرد برخوار متولد شدم . خواندن ونوشتن و قران را درمکتبخانه و کلاس اول تا چهارم ابتدایی را درمدرسه ی تازه تاسیس دستگرد گذراندم و چون کلاس پنجم نداشت با برادرکوچکترم و یکی ازاقوام دراصفهان ساکن و کلاس پنجم وششم رادردبستان تازه تاسیس تبریزی واقع درمیدان اب پخش کن ( میدان شهدای فعلی ) گذراندم . پس از گرفتن تصدیق ششم ابتدایی دردبیرستان سعدی به مدیریت مرحوم رضوان نام نویسی و تاپایان کلاس یازدهم ( پنجم علمی ) دران دبیرستان بودم . دبیرستان سعدی کلاس ششم ادبی نداشت . لذا کلاس ششم ادبی را دردبیرستان هراتی که همان سال افتتاح شده بود ( 1333 ) به مدیریت اقای دکتراحمد مهران ثبت نام کردم ودراموزش وپرورش استخدام و به زادگاهم دستگرد برخوار رفتم . دوسال معلم انجابودم . دراین دوسال دیپلم طبیعی را به صورت متفرقه امتحان دادم وبانمره ومعدل خوب قبول شدم . دردانشکده داروسازی و دانشکده زبان انگلیسی و زبان فارسی که هرسه برای اولین بار افتتاح شده بود شرکت و درکنکورانها با نمره عالی درهرسه رشته قبول شدم . داروسازی ازتمام ایران16 نفر دانشجو می خواست و رئیس دانشکده مرحوم دکتر علوی شوهر خانم سکینه نظمی فرهنگی صاحب نام بود . من درداروسازی که 16 نفرمی خواست نفر 19 شدم . ولی اولین کسی که در دانشکده پذیرفته شدم من بودم ، زیرا بقیه قبول شدگان تا نفر18 دردانشگاههای دیگر قبول شده بودند . ( امتحانات کنکور سراسری نبودوهردانشکده یا دانشگاهی برای خود امتحان می گرفت ) پنج ماه دررشته داروسازی اصفهان و داروخانه عصر پهلوی اول خیابان سپه با داروها اشنا یی پیدا کردم . متاسفانه به علت ورم ملتحمه چشم که حدود 14 سال طول کشید نتوانستم دراین رشته ادامه دهم و به رشته زبان انگلیسی انتقال یافتم . و لیسانس زبان گرفتم . مرحوم معصوم خانی و بهاء صدری مدیرکل و رئیس فرهنگ شهرستان مرا به مدیریت دبستان ایران منصوب کردند و بعد از انها مرحوم هدایت الله موسوی مدیرکل جدید مرا به نمایندگی اموزش وپرورش باغبهادران برگزیدند . پس ازدوسال به اصفهان برگشتم و دبیرزبان دبیرستانهای : اقدسیه ، سعدی ، ادب ، امین الدوله و خرم بودم . درسال 1347 به برخوارمنتقل شدم و تا سال 1355 تقریبا 8 سال مسول اموزش وپرورش برخواروبعد شاهین شهر بودم . اواخرسال 1355 به اداره کل منتقل و کارشناس وکارشناس مسول امورتربیتی و بودجه شدم . درسال 1360 با 26 سال و 4 روز خدمت تقاضای بازنشستگی کردم و با 30 روزحقوق بازنشسته شدم . دردوران بازنشستگی به شغل ازاد روی اوردم و درابتدای امر با مدیرکل اموزش وپرورش وقت ، مدیرکل تربیت بدنی و یک نفر فرهنگی دیگر مدت 14 سال عمده فروشی مواد غذایی داشتم . همه پس ازمدتی رفتند و من و یک نفردیگر به این شغل ادامه دادیم . سالها با داشتن شغل درانجمن شعرا به شعر وادبیات پرداختم و اشعارم را با شعرای بزرگ اصفهان درمیان می گذاشتم و احیانا رفع مشگل می کردم . درسال درانتخابات دوره دوم کانون بازنشستگان اموزش وپرورش شرکت کردم و به هیات مدیره راه یافتم . پس ازمدتی درهمین دوره مدیرعامل کانون شدم . دردوره سوم انتخاب هیات مدیره کاندیدا شدم و به عضویت هیات مدیره انتخاب گردیدم . دراین دوره به ریاست هیات مدیره انتخاب شدم ( برای مدت 4 سال ). دردوره اخیر ( دوره چهارم ) مجددا به عضویت هیات مدیره کانون برگزیده شدم . دراولین جلسه هیات مدیره که باید رئیس ، نایب رئیس ، خزانه دار ومنشی انتخاب شوند درانتخابات علنی و بدون رای مخفی ، من به جناب اقای پویانفر که ایشان را جوانتر و شایسته تر خودمی دانستم برای ریاست هیات مدیره رای دادم و خواستم عضوساده باشم ولی به نایب رئیسی هیات مدیره انتخاب گردیدم . مجمع روسای بازنشستگان استان عبارت ازمجمعی است که روسا ویا نواب رئیس کانونهای مرکزاستان ماهی یکبار روزهای پنجشنبه اخربرج یا استثنا ً روزهای دیگر اخربرج دریکی ازکانونها تشکیل و درمورد مسایل ، مشکلات و معیشت کارکنان ان ادارات به بحث وتبادل نظر می پردازند و با هم اندیشی های جمعی و دعوت ازمقامات استان وکشوربه رفع مشکلات خوداقدام می کنند. من دردو( 2 ) دوره ی مجمع کانونها شرکت (هردوره چهارسال ) ودرهردوره به اتفاق اراء به ریاست هیات مدیره ی کانون های مرکزی استا ن ( 28 کانون ) انتخاب گردیدم . انتخابات دوره سوم مجمع کانونها یکی دو ماه دیگربرگزارمی شود . اجازه دهید درمورد خانواده ام هم توضیحاتی بدهم : من سه برادرو سه خواهر دارم و دو فرزند پسر و دو فرزند دختر ، فرزند اولم دختر است . وی پزشگ متخصص و عضوهیات علمی دانشگاه است و شوهرش نیز پزشگ منخصص است . انها یک فرزند دختر ویک فرزند پسر دارند که هردو دانشجوی پزشگی و نحصص می خوانند . ضمنا شوهر فرزند دخترشان نیز متخصص قلب و عضو هیات علمی دانشگاه اصفهان می باشد . دختردومم لیسانس زبان است و شوهر او هم پزشگ می باشد که انها هم یک دختر ویک پسر دارند . اما دو پسرم هردو مهندس و استخدام شهرداری هستند . یکی درتهرا ن و دیگری در کیش مشغول است . درضمن هریک ازانها نیز دارای یک پسر می باشند و خودشان شغل و پست مناسبی دارند . همان طورکه قبلا ً به استحضاررسید ، من ازکلاس اول تا پنجم متوسطه دردبیرستان سعدی بودم . بدین معنی که من پنجم علمی را که سال اخران بود دردبیرستان سعدی گرفتم . خاطره ای ازکلاس اول متوسطه داشتم که نقل ان بی فایده نیست . این خاطره را مفصلاً تحت عنوان "کسی که خدارادیده است " نوشتم تا درمجله " پیام فرهنگیان " کانون بازنشستگان چاپ شود ، لکن بعلت زیادی ان و بعداً تعطیلی مجله همچنین تیتر خاطره که حاضربه تغییر ان نشدم چاپ نشد . موضوع خاطره بدین قراراست : درسن تقریبا 12-13 سالگی که کلاس اول متوسطه بودم پدرم دوچرخه ای "رالی " نو برایم خریدند. منهم به عادت بچگی ان را نوارپیچی کرده و به نحو احسن اراستم . روزها که به مدرسه می رفتم به میله فلزی مقابل کلاسم که درایوان پایین بود می زدم وازداخل کلاس مراقب ان بودم . و قفل ان را نیز می بستم . خانواده من به خدا ، ماوراء الطبیعه و دین اعتقادداشتند و من درچنین خانواده ای بزرگ شده بودم . درمکتب قران را روان می خواندم وکمتر با مشگل مواجه می شدم . یک روزعصرکه مدرسه تعطیل شد و امدم دوچرخه را بردارم ، دوچرخه نبود . درعالم بچگی روح ازتنم رفت . ولی خودرانباختم . گفتم یکی ان را جابجا کرده است . به خود دلداری دادم تا دانش اموزان بروند و دوچرخه ها کم شود . دانش اموزان ، حتی دانشجویان پزشگی که درچند کلاس درس می خواندند رفتند و فقط 7 الی 8 دوچرخه کهنه به جا ماند . امید را ازدست ندادم . همه کلاسهای دوطبقه را، تمام راههای دورساختمان دبیرستان را با دقت نگاه کردم . درانتهای میدان پشت ساختمان 9 دستگاه دستشویی داشت همه را با دقت نگاه کردم . درهمین محل وپشت خیابان استانداری دوسالن تشریح بود ودرهرکدام چند تخت تشریح با مرده های سالم وتکه پاره که بوی دارو ادم را گیج می کرد . روز انجا رفته بودم و حالا که هوا داشت کم کم تاریک می شد ترسی نداشتم . همه چیز بود غیر از دوچرخه . برای چندمین بار شمشادهارا وارسی کردم و جلو ساختمان امدم . میرزا علی سرایدار مدرسه برای چندمین بارگفت اقا نمی روید ؟ می خواهم دررا ببندم . نگران نباشید ، یکی اشتباهی برده فردا می اورد . هوا کاملا تاریک شد . فقط یک جا راندیده بودم و ان سالن پینگ پنگ پشت عالی قاپو بود . شب مهتابی بود و همه جا روشن . دران حدود 4 الی 5 دانش اموز مشغول بازی بودند . ازانها سراغ گرفتم . زورکی به من بچه ترازخودشان جواب دادند نه ! به میدان والیبال سمت جنوب شرقی ساختمان امدم و درمهتاب رو به قبله ایستادم و گریه افتادم . دستها را به اسما ن بردم و گریه کنان می خواستم وگفتم خدایا اگر قراراست دوچرخه مرا دزد ببرد درمنزل ببرد نه درمدرسه . دیگر ازناراحتی توان گریه کردن هم نداشتم و نا امیدانه رویم را به طرف شمال کردم تا ببینم کسی دیگر دراطاق پینگ پنگ هست و بروم به منزل . حدود 7 متری جایی که ایستاده بودم کنارشمشاد ها درخششی ازنورمهتاب دیدم . جلورفتم گفتم شاید دوچرخه من است ! درست دیده بودم . دوچرخه صحیح وسالم کنارشمشاد ها پارک شده بود . ازخوشحالی دوباره به گریه افتادم و خدا را شکرکردم . وقتی به منزل رسیدم ومورد سوال قرارگرفتم که این قدردیرامدی ؟ واقعه را گفتم . داستان هنوز تمام نشده است . چندماه بعد که برای عید خانه تکانی داشتیم و همه ی وسایل اطاق هارا به حیاط اورده بودیم ، صبح که بیدارشدیم . فقط دوچرخه ی من رادزد ازدیواربرده بود. فرش ها و همه وسایل درحیاط بود و درحیاط قفل . مطالبی که نوشتم از تعطیلی کلاسها ی مدرسه درعصر تا ساعتی از شب گذشته طول کشید . اگرمی خواستم همه وقایع و اتفاقات را دراین نوشته بگنجانم به درازا می کشید . لذا به این مختصر اکتفا کردم . خدا گواه است که چیزی به خطا نگفتم .
فعالیت های کانون اموزش وپرورش بسیارخوب ومفید است . هرگونه فعالیت دیگری که بتواند تعداد بیشتری ازهم کاران را جذب و ازقیل وقال اجتماع یا احیانا منزل نجات دهد می تواند مفید باشد .
گذشته چراغ راه اینده است . اعتقاد واقعی به یکتا پرستی ، درک به اینکه همه ازیک خانواده ایم ، خانواده دوستی و ارتقا ی سطح مادی ، معنوی وتحصیلی خود وافراد خانواده ازراه صحیح و حلال می تواند الگویی برای ایندگان باشد
شیرین ترین خاطره را درزمان تحصیلی نوشتم ، لکن درزمان خدمت شیرین ترین خاطراتم گره گشایی ازکارهمکارانم بود. دوسالی که دردبستان بودم ، کلاس اول ابتدایی را انتخاب کردم . برای دانش اموزانی که درس بهتر یا خط زیباتری داشتند مداد یا دفتریا شکلات جایزه تعیین کرده بودم و به انها می دادم . بطوری که خط برخی از شاگردانم ازکلاس ششم هم بهتر بود . ازاین کارلذت می بردم .
وقتی حکم بازنشستگی را دریافت کردم خوشحال نشدم . زیرا به زندگی اجتماعی و شلوغی عادت کرده بودم . نمی خواستم درخانه بنشینم . می گویند خواستن توانستن است . همین طورهم شد . بلا فاصله به من تلفن شد و به عمده فروشی مواد غذایی که قبلا عرض کردم دعوت شدم . که مدت 14 سال به ان اشتغال داشتم و درفواصل کار ازانجمن شعرا وادبا هم استفاده می کردم. دراینجا یک نمونه ازاشعارم را می اورم :
"گوهر عزت "
زلال گوهر عزت به ما ومن مفروش ***** نوای بلبل شیدا به صد زغن مفروش
زغیر چشم به پوش ونگاه همسرخویش **** به باغ های پرازیاس ویاسمن مفروش
هرانچه خود نپسندی به دیگران مپسند ***** تومردباش و به کس ابروی زن مفروش
تو مام میهن و مادربه چشم عزت بین **** * فروش جان عزیزت ولی وطن مفروش
غزال دشت ختا را شکارجایز نیست ***** خطاست صید حرم ، جان خود به تن مفروش
برای مردم درمانده کن اهورایی ******** بلا کشیده ی دوران ، به اهرمن مفروش
به نقدعمر خریدند ، روزگارمرا ***** بهارعمر گرانقدرخود ، چومن مفروش
بااحترام رضا حقانی
ازکانون انتظاراست که فعالیت های خودرا درجهت معیشت ورفاه دوچندان کند . ازدولت توقع داریم که حداقل قوانینی را که خود مصوب ان بوده عمل کند . اختلاف حقوق ما وشاغلین را بردارد وترس از شاغلین نداشته باشد ، زیرا شاغلین فرزندان ماهستند و دیریا زود به ما می پیوندند و دردما را می فهمند . ازجامعه می خواهم کرامت بزرگترها را حفظ کنند.
من ان را خانه نشینی وبی تحرکی میدانم . زیرا شخصی که درکلاس یا اجتماع دایم درتکاپو وبگومگو بوده ، چگونه می تواند دراجتماعی که جوان ها هم بی کارند خودرا به کاری مشغول کند ؟ درحالیکه قریب به اتفاق توانایی کاردارند . ولی بازنشستگان ما برای این که ازرنج تنهایی وبی کاری نجات یابند ، بدون دریافت هیچ گونه وجهی به کارهای عام المنفعه روی اورده اند .
بلی ؟! ولی نه به اندازه ی قبل ازبازنشستگی .
من عضو هیات مدیره ی کانون بازنشستگان هستم و به رتق وفتق امور می پردازم .
توصیه می شود ابتدا روابط خودرادرمنزل هرروز بهترکنند. درجشن ها و شادی ها ی بستگان وکانون شرکت کنند . پیاده روی با دوستان درصبح ها ازاصول است ، انرا فراموش نکنند.
هیچ فرقی قایل نمی شدم . فقط دانش اموزان نخبه و درس خوان را تشویق بیشتر می کردم .
والسلام علی من التبع الهدی ..رضا حقانی 94/6/26 .