{login}
  • درباره ما
  • تماس با ما

لینکدونی

  • صندوق بازنشستگی کشوری  
  • پایگاه اطلاع رسانی تامین اجتماعی  
  • تعاون ورفاه ناحیه 4  
  • تعاون ورفاه ناحیه 5  
  • اداره کل اموزش وپرورش اصفهان  
  • تعاون ورفاه ناحیه 3  
  • ویلا سرای چادگان  
  • سفر فرهنگیان  
  • تعاون ورفاه ناحیه 1  
  • فیش حقوقی بازنشستگان  
  • فرهنگ لغت انگلیسی - فارسی-  
  • قران آنلاین  
  • برنامه هفتگی فعالیتهای کانون  
  • تعاون اداره کل آموزش و پرورش  

آرشیو مطالب

  • آرشیو مطالب  

نظر سنجی

تعداد آراء : 0
گفتگو با جناب اقای رضا حقانی عضومحترم هیئت مدیره کانون

 

بازنشستگان دارای اطلاعات وتجارب شغلی ارزشمندی هستند ، لازم است ترتیبی اتخاذ گردد تا جامعه خصوصا جوان ترها به نحوی ازان بهره مند گردند ؛ دراین راستا خبرنامه "اشارت " درنظردارد هرشماره بایکی از بازنشستگان فرهیخته و اثرگذارکه دردوران خدمت و پس ازان ، خدمات ارزنده ای را به جامعه ارائه داده اند ، گفت وگوداشته باشد ، دراین شماره با جناب اقای رضا حقانی ( عضوهیئت مدیره کانون دردوره های دوم تا چهارم  ) که ازفرهیختگان موفق دوران خدمت و ازفعالان اثرگذار دوران بازنشستگی است ، گفت وگو داشتیم که ازنظرتان می گذرد.

  • 1-برای اشنایی خوانندگان ، اتوبیوگرافی خودرا بیان فرمایید.

    اینجانب رضا حقانی فرزند احمد سال 1313 دردستگرد برخوار  متولد شدم . خواندن ونوشتن و قران را درمکتبخانه و کلاس اول تا چهارم ابتدایی را درمدرسه ی تازه تاسیس دستگرد گذراندم و چون کلاس پنجم نداشت با برادرکوچکترم و یکی ازاقوام دراصفهان ساکن و کلاس پنجم وششم رادردبستان تازه تاسیس تبریزی واقع درمیدان اب پخش کن ( میدان شهدای فعلی ) گذراندم . پس از گرفتن تصدیق ششم ابتدایی دردبیرستان سعدی به مدیریت مرحوم رضوان نام نویسی و تاپایان کلاس یازدهم ( پنجم علمی ) دران دبیرستان بودم . دبیرستان سعدی کلاس ششم ادبی نداشت . لذا کلاس ششم ادبی را دردبیرستان هراتی که همان سال افتتاح شده بود ( 1333 ) به مدیریت اقای دکتراحمد مهران ثبت نام کردم ودراموزش وپرورش استخدام و به زادگاهم دستگرد برخوار رفتم . دوسال معلم انجابودم . دراین  دوسال دیپلم طبیعی را به صورت متفرقه امتحان دادم وبانمره ومعدل خوب قبول شدم . دردانشکده داروسازی و دانشکده زبان انگلیسی و زبان فارسی که هرسه برای اولین بار افتتاح شده بود شرکت و درکنکورانها با نمره عالی درهرسه رشته قبول شدم . داروسازی ازتمام ایران16 نفر دانشجو می خواست و رئیس دانشکده مرحوم دکتر علوی  شوهر خانم سکینه نظمی فرهنگی صاحب نام بود . من درداروسازی که 16 نفرمی خواست نفر 19 شدم . ولی اولین کسی که در دانشکده پذیرفته شدم  من بودم ، زیرا بقیه قبول شدگان تا نفر18 دردانشگاههای دیگر قبول شده بودند . ( امتحانات کنکور سراسری نبودوهردانشکده یا دانشگاهی برای خود امتحان می گرفت ) پنج ماه دررشته داروسازی اصفهان و داروخانه عصر پهلوی اول خیابان سپه با داروها اشنا یی پیدا کردم . متاسفانه به علت ورم ملتحمه چشم که حدود 14 سال طول کشید نتوانستم دراین رشته ادامه دهم و به رشته زبان انگلیسی انتقال یافتم . و لیسانس زبان گرفتم . مرحوم معصوم خانی و بهاء صدری مدیرکل و رئیس فرهنگ شهرستان مرا به مدیریت دبستان ایران منصوب کردند و بعد از انها مرحوم هدایت الله موسوی مدیرکل جدید مرا به نمایندگی اموزش وپرورش باغبهادران برگزیدند . پس ازدوسال به اصفهان برگشتم و دبیرزبان دبیرستانهای : اقدسیه ، سعدی ، ادب ، امین الدوله و خرم بودم . درسال 1347 به برخوارمنتقل شدم و تا سال 1355 تقریبا 8 سال مسول اموزش وپرورش برخواروبعد  شاهین شهر بودم . اواخرسال 1355 به اداره کل منتقل و کارشناس وکارشناس مسول امورتربیتی و بودجه شدم . درسال 1360 با 26 سال و 4 روز خدمت تقاضای بازنشستگی کردم و با 30 روزحقوق بازنشسته شدم . دردوران بازنشستگی به شغل ازاد روی اوردم و درابتدای امر با مدیرکل اموزش وپرورش وقت ، مدیرکل تربیت بدنی و یک نفر فرهنگی دیگر مدت 14 سال عمده فروشی مواد غذایی داشتم . همه پس ازمدتی رفتند و من و یک نفردیگر به این شغل ادامه دادیم . سالها با داشتن شغل درانجمن شعرا به شعر وادبیات پرداختم و اشعارم را با شعرای بزرگ اصفهان درمیان می گذاشتم و احیانا رفع مشگل می کردم . درسال  درانتخابات دوره دوم کانون بازنشستگان اموزش وپرورش شرکت کردم و به هیات مدیره راه یافتم . پس ازمدتی درهمین دوره مدیرعامل کانون شدم . دردوره سوم انتخاب هیات مدیره کاندیدا شدم و به عضویت هیات مدیره انتخاب گردیدم . دراین دوره به ریاست هیات مدیره انتخاب شدم ( برای مدت 4 سال ). دردوره اخیر ( دوره چهارم ) مجددا به عضویت هیات مدیره کانون برگزیده شدم . دراولین جلسه هیات مدیره که باید رئیس ، نایب رئیس ، خزانه دار ومنشی انتخاب شوند درانتخابات علنی و بدون رای مخفی ، من به جناب اقای پویانفر که ایشان را جوانتر و شایسته تر خودمی دانستم برای ریاست هیات مدیره رای دادم و خواستم عضوساده باشم ولی به نایب رئیسی هیات مدیره انتخاب گردیدم . مجمع روسای بازنشستگان استان عبارت ازمجمعی است که روسا ویا نواب رئیس کانونهای مرکزاستان ماهی یکبار روزهای پنجشنبه اخربرج یا استثنا ً روزهای دیگر اخربرج دریکی ازکانونها تشکیل و درمورد مسایل ، مشکلات و معیشت کارکنان ان ادارات به بحث وتبادل نظر می پردازند و با هم اندیشی های جمعی و دعوت ازمقامات استان وکشوربه رفع مشکلات خوداقدام می کنند. من دردو( 2 ) دوره ی مجمع کانونها شرکت (هردوره چهارسال ) ودرهردوره به اتفاق اراء به ریاست هیات مدیره ی کانون های مرکزی استا ن ( 28 کانون ) انتخاب گردیدم . انتخابات دوره سوم مجمع کانونها یکی دو ماه دیگربرگزارمی شود . اجازه دهید درمورد خانواده ام هم توضیحاتی بدهم : من سه برادرو سه خواهر دارم و دو فرزند پسر و دو فرزند دختر ، فرزند اولم دختر است  . وی پزشگ متخصص و عضوهیات علمی دانشگاه است و شوهرش نیز پزشگ منخصص است . انها یک فرزند دختر ویک فرزند پسر دارند که هردو دانشجوی پزشگی و نحصص  می خوانند . ضمنا شوهر فرزند دخترشان نیز متخصص قلب و عضو هیات علمی دانشگاه اصفهان می باشد . دختردومم لیسانس زبان  است و شوهر او هم پزشگ می باشد که انها هم یک دختر ویک پسر دارند .  اما دو پسرم هردو مهندس  و استخدام شهرداری  هستند  . یکی درتهرا ن و دیگری در کیش  مشغول است . درضمن هریک ازانها  نیز دارای  یک پسر می باشند و خودشان شغل و پست مناسبی  دارند . همان طورکه قبلا ً به استحضاررسید ، من ازکلاس اول تا پنجم متوسطه دردبیرستان سعدی بودم . بدین معنی که من پنجم علمی را که سال اخران بود دردبیرستان سعدی گرفتم . خاطره ای ازکلاس اول متوسطه داشتم که نقل ان بی فایده نیست . این خاطره را مفصلاً تحت عنوان "کسی که خدارادیده است " نوشتم تا درمجله " پیام فرهنگیان " کانون بازنشستگان چاپ شود ، لکن بعلت زیادی ان و بعداً تعطیلی مجله همچنین تیتر خاطره که حاضربه تغییر ان نشدم چاپ نشد . موضوع خاطره بدین قراراست : درسن تقریبا 12-13 سالگی که کلاس اول متوسطه بودم پدرم دوچرخه ای "رالی " نو برایم خریدند. منهم به عادت بچگی ان را نوارپیچی کرده و به نحو احسن اراستم . روزها که به مدرسه می رفتم به    میله فلزی مقابل کلاسم که درایوان پایین بود می زدم وازداخل کلاس  مراقب ان بودم . و قفل ان را نیز می بستم . خانواده من به خدا ، ماوراء الطبیعه و دین اعتقادداشتند و من درچنین خانواده ای بزرگ شده بودم . درمکتب قران را روان می خواندم وکمتر با مشگل مواجه می شدم . یک روزعصرکه مدرسه تعطیل شد       و امدم دوچرخه را بردارم ، دوچرخه نبود . درعالم بچگی روح ازتنم رفت . ولی خودرانباختم . گفتم یکی ان را جابجا کرده است . به خود دلداری دادم تا دانش اموزان بروند و دوچرخه ها کم شود . دانش اموزان ، حتی دانشجویان پزشگی که درچند کلاس درس می خواندند رفتند و فقط 7 الی 8 دوچرخه کهنه به جا ماند . امید را ازدست ندادم . همه کلاسهای دوطبقه را،  تمام راههای دورساختمان دبیرستان را با دقت نگاه کردم . درانتهای میدان پشت ساختمان 9 دستگاه دستشویی داشت همه را با دقت نگاه کردم . درهمین محل وپشت خیابان استانداری دوسالن تشریح بود ودرهرکدام چند تخت تشریح با مرده های سالم وتکه پاره که بوی دارو ادم را گیج می کرد . روز انجا رفته  بودم و حالا که هوا داشت کم کم تاریک می شد ترسی نداشتم . همه چیز بود غیر از دوچرخه . برای چندمین بار شمشادهارا وارسی کردم و جلو ساختمان امدم . میرزا علی سرایدار مدرسه برای چندمین بارگفت اقا نمی روید ؟ می خواهم دررا ببندم . نگران نباشید ، یکی اشتباهی برده  فردا می اورد . هوا کاملا تاریک شد . فقط یک جا راندیده بودم و ان سالن پینگ پنگ پشت عالی قاپو بود . شب مهتابی بود و همه جا روشن . دران حدود 4 الی 5 دانش اموز مشغول بازی بودند . ازانها سراغ گرفتم . زورکی به من بچه ترازخودشان جواب دادند نه !  به میدان والیبال سمت جنوب شرقی ساختمان امدم و درمهتاب رو به قبله ایستادم و گریه افتادم . دستها را به اسما ن بردم و گریه کنان می خواستم وگفتم خدایا اگر قراراست دوچرخه مرا دزد ببرد درمنزل ببرد نه درمدرسه . دیگر ازناراحتی توان گریه کردن هم نداشتم و نا امیدانه رویم را به طرف شمال کردم تا ببینم کسی دیگر دراطاق پینگ پنگ هست و بروم به منزل . حدود 7 متری جایی که ایستاده بودم کنارشمشاد ها درخششی ازنورمهتاب دیدم . جلورفتم گفتم شاید دوچرخه من است ! درست دیده بودم . دوچرخه صحیح وسالم کنارشمشاد ها پارک شده بود . ازخوشحالی دوباره به گریه افتادم و خدا را شکرکردم . وقتی به منزل رسیدم ومورد سوال قرارگرفتم که این قدردیرامدی ؟ واقعه را گفتم . داستان هنوز تمام نشده است . چندماه بعد که برای عید خانه تکانی  داشتیم و همه ی وسایل اطاق هارا به حیاط اورده بودیم ، صبح که بیدارشدیم . فقط دوچرخه ی من رادزد ازدیواربرده بود. فرش ها و همه وسایل درحیاط بود و درحیاط قفل . مطالبی که   نوشتم از تعطیلی کلاسها ی مدرسه درعصر تا ساعتی از شب گذشته   طول کشید . اگرمی خواستم همه وقایع و اتفاقات را دراین نوشته بگنجانم به درازا می کشید . لذا به این مختصر اکتفا کردم . خدا گواه است که چیزی به خطا نگفتم .

  • 2-درمورد فعالیت های کانون بازنشستگان اموزش وپرورش چه نظری دارید ؟

    فعالیت های کانون اموزش وپرورش بسیارخوب ومفید است . هرگونه فعالیت دیگری که بتواند تعداد بیشتری ازهم کاران را جذب و ازقیل وقال اجتماع یا احیانا منزل نجات دهد می تواند مفید باشد .

  • 3-گفته می شود گذشته چراغ راه اینده است ، چه توصیه هایی ازگذشته خود به جوانان دارید تا چراغ راه اینده شان گردد؟

    گذشته چراغ راه اینده است . اعتقاد واقعی به یکتا پرستی ، درک به اینکه همه ازیک خانواده ایم ، خانواده دوستی و ارتقا ی سطح مادی ، معنوی وتحصیلی خود وافراد خانواده ازراه صحیح و حلال می تواند الگویی برای ایندگان باشد

  • 4-شیرین ترین خاطره یا خاطرات خود را ازدوران خدمتتان بیا ن فرمایید.

    شیرین ترین خاطره را درزمان تحصیلی نوشتم ، لکن درزمان خدمت    شیرین ترین خاطراتم گره گشایی ازکارهمکارانم بود. دوسالی که دردبستان بودم ، کلاس اول ابتدایی را انتخاب کردم . برای دانش اموزانی که     درس بهتر یا خط زیباتری داشتند مداد یا دفتریا شکلات جایزه تعیین کرده بودم و به انها می دادم . بطوری که خط برخی از شاگردانم ازکلاس ششم  هم بهتر بود . ازاین کارلذت می بردم .

  • 5-وقتی حکم بازنشستگی تان را دریافت کردید ، چه احساسی داشتید ؟

    وقتی حکم بازنشستگی را دریافت کردم خوشحال نشدم . زیرا به زندگی اجتماعی و شلوغی عادت کرده بودم . نمی خواستم درخانه بنشینم . می گویند خواستن توانستن است . همین طورهم شد . بلا فاصله به من تلفن شد و به عمده فروشی مواد غذایی که قبلا عرض کردم دعوت شدم . که مدت 14 سال به ان اشتغال داشتم و درفواصل کار ازانجمن شعرا وادبا هم استفاده می کردم. دراینجا یک نمونه ازاشعارم را می اورم :

    "گوهر عزت "

    زلال گوهر عزت به ما ومن مفروش ***** نوای بلبل شیدا به صد زغن مفروش

    زغیر چشم به پوش ونگاه همسرخویش **** به باغ های پرازیاس ویاسمن مفروش

    هرانچه خود نپسندی به دیگران مپسند ***** تومردباش و به کس ابروی زن مفروش

    تو مام میهن و مادربه چشم عزت بین **** * فروش جان عزیزت ولی وطن مفروش

    غزال دشت ختا را شکارجایز نیست ***** خطاست صید حرم ، جان خود به تن مفروش

    برای مردم درمانده کن اهورایی ******** بلا کشیده ی دوران ، به اهرمن مفروش

    به نقدعمر خریدند ، روزگارمرا ***** بهارعمر گرانقدرخود ، چومن مفروش

    بااحترام رضا حقانی

  • 6-به عنوان یک بازنشسته چه انتظاری ازکانون ، دولت و جامعه دارید؟

    ازکانون انتظاراست که فعالیت های خودرا درجهت معیشت ورفاه دوچندان کند . ازدولت توقع داریم که حداقل قوانینی را که خود مصوب ان بوده عمل  کند . اختلاف حقوق ما وشاغلین را بردارد وترس از شاغلین نداشته باشد ، زیرا شاغلین فرزندان ماهستند و دیریا زود به ما می پیوندند و دردما را می  فهمند . ازجامعه می خواهم کرامت بزرگترها را حفظ کنند.

  • 7-بازنشستگی را دریک جمله توصیف کنید .

    من ان را خانه نشینی وبی تحرکی میدانم . زیرا شخصی که درکلاس یا اجتماع دایم درتکاپو وبگومگو بوده ، چگونه می تواند دراجتماعی که جوان ها هم بی کارند خودرا به کاری مشغول کند ؟ درحالیکه قریب به اتفاق توانایی کاردارند . ولی بازنشستگان ما برای این که ازرنج تنهایی وبی کاری نجات یابند ، بدون دریافت هیچ گونه وجهی به کارهای عام المنفعه روی اورده اند .

  • 8-اززندگی بازنشستگی راضی هستید ؟

    بلی ؟! ولی نه به اندازه ی قبل ازبازنشستگی .

  • 9-درحال حاضر چه نوع فعالیت یا سرگرمی هایی دارید ؟

    من عضو هیات مدیره ی کانون بازنشستگان هستم و به رتق وفتق امور می پردازم .

  • 10-برای سایر بازنشستگان چه توصیه هایی دارید تا دوران بازنشستگی را به خوبی سپری نمایند؟

    توصیه می شود ابتدا روابط خودرادرمنزل هرروز بهترکنند. درجشن ها و شادی ها ی بستگان وکانون شرکت کنند . پیاده روی با دوستان درصبح ها ازاصول است ، انرا فراموش نکنند.

  • 11-برخورد شما با دانش اموزان با ویژگی خاص ازنظرفردی ، خانوادگی و اجتماعی چگونه بوده است ؟

هیچ فرقی قایل نمی شدم . فقط دانش اموزان نخبه و درس خوان را تشویق بیشتر می کردم .

                          والسلام علی من التبع الهدی ..رضا حقانی   94/6/26  .

 

بازگشت به صفحه اصلی

منوی اصلی

  • صفحه اصلی  
  • ورود  
  • درباره ما  
  • گالری تصاویر  
  • تماس با ما  
  • نقدوبررسی کتاب  
  • کمیته معیشتی   
  • کمتیه ورزشی  
  • آژانس هوائی آسمان هفتم  
  • دریافت هزینه عینک ، سمعک و عصا  
  • وظایف بیمه شدگان ( بیمه مکمل )  
  • قرارداد بیمه تکمیل درمان سال 1394  
  • خلاصه قرارداد بيمه تكميلي درمان   
  • آژانس مسافرتی وجهانگردی اسطوره گشت   
  • بیمه تکمیل درمان سال 1395  
  • تعاون ورفاه ناحیه 2  
  • تلگرام کانون آموزش و پرورش اصفهان  

تقویم

تگ مطالب

  • اخبار
  • گفتگو
  • مناسبت ماه
  • متفرقه
  • سلامت
  • دل نوشته های همکاران گرامی
  • اطلاعیه
  • گردشگری
  • نقد و بررسی کتاب
  • معرفی کتاب هفته
  • کمیته ازدواج

آمار سایت

 
  • صفحه اصلی
  • درباره ما
  • تماس با ما
  • Twitter
  • datalifeendin
  • jDesign
  • Facebook